لعن بر یزید ؛ مصلحت اندیشی و انصاف در داوری
1 . سال یازدهم هجری است ورسول بزرگوار اسلام در بستر بیماری است . فاطمه زهرا ( س ) فرزندان خویش ، حسن و حسین ( ع ) را نزد آن حضرت آورده و می فرماید : « ای رسول خدا ، این دو پسران تو هستند ، برای آنان چیزی به ارث بگذار » . حضرت در پاسخ دختر گرامی خویش می فرمایند : « " هیبت و" سود " خود را برای حسن و " جرأت " و "وجود" خویش را برای حسین می گذارم » .
2. سال شصت و یک هجری فرا می رسد و حسین بن علی ( ع ) ، میراث جد بزرگوارش را به تمامی عرضه می دارد ؛ به جرأت تمام بر خلیف? نا بر حق اموی قیام می کند و جان خویش را فدیه این حرکت می نماید و خون خود و خاندانش و یارانش رامی بخشدتا فصل تازه ای در تاریخ اسلام رقم زده شود ؛ فصلی که شاخص آن ، حرکت علیه خلفای جور است و درسده های بازپسین آن هم ، به عنوان سنجه ای در قضاوت دربار? مشروعیت و حقانیت خلفای اموی ، و شاخص ترین و جائرترین آنها یزید بن معاویه ، به کار میرود ؛ و طرفه آنکه دامنه و گستر? این قضاوت به شیعیان محدود نیست و متفکرانی از اهل سنت را نیز در بر می گیرد و وجدان تاریخی آنها را به داوری فرا می خواند ؛ و بحث های دامنه داری را در میان آنها رقم می زند.
3. در این مجال ، سخن را از دو تن از شاگردان امام الحرمین جوینی می توان پی گرفت . نخستین آنها را به ، فقیه شا فعی ، عمادالدین ابوالحسن علی بن محمد بن علی کیاهراسی ( م504 ق ) دانست که همدرس امام محمد غزالی واز شاگردان امام الحرمین جوینی بوده و در پاسخ به پرسش دربار? یزید و لعن او می نویسد که یزید در شمار صحابه نبوده ودر روزگار عمر زاده شده است و احمد و مالک و ابوحنیفه دوگونه سخن درباره اش گفته اند ؛ به تلویح و تصریح . کیاهراسی به تصریح و آشکارا گفته است که یزید نرد بازی کرده و با یوز شکار کرده و همواره می می خورده و دربار? می و مستی شعرها سروده بوده است . بدین ترتیب ، کیاهراسی لعن یزند را جایز دانسته و نام خویش را در پشت برگ? پاسخ نوشته بوده است . اما بر خلاف او ، امام محمد غزالی ( م 505 ق ) در پاسخ پرسش از لعن یزید به پروای سیاست پیشگان و مصلحت اندیشانه این کار را روا ندانسته است .
4. به نگاشت? ابن خلکان در وفیات الاعیان و دمیری در حیاة الحیوان ، غزالی در یک فتوای سیاسی – دینی جنجالی نظر می دهد که « کسی حق ندارد یزید بن معاویه را به خاطر کشتن امام حسین ( ع ) لعن و نفرین کند . زیرا یزید مسلمان بود و لعن مسلمان روا نیست !غزالی چنین توجیه می کند که تازه نمی دانیم که یزید دستور به کشتن امام داده است و یا به آن خرسند بوده ست یا اصلا او امام را کشته است یا نه . درست نمی دانیم ! چیزی که نمی دانیم و گمان می بریم نباید انگیز? لعن و نفرین ما باشد ، به ویژه اگر آن شخص توبه کرده است » .
5. غزالی در احیاء علوم الدین هم بدون یادآوری نام یزید ، لعن بر مسلمان را ناروا می داند .
فتوای جنجالی غزالی ، بازتاب های هم هنگامی دارد . سنائی غزنوی ( م 525 ق ) در پاسخ آن می سراید :
داستان پسر هند مگر نشنیدی که از او و سه کس او به پیمبر چه رسید ؟
6. پدر او لب و دنادن پیمبر بشکست
7 . مادر او جگر عم پیمبر بمزید
8 . خود به ناحق ، حق داماد پیمبر بگرفت
9 . پسر او سر فرزند پیمبر ببرید
10 . بر چنین قوم تو لعنت نکنی شرمت باد
11 . لعن الله یزیدا و علی آل یزید
و کار تا بدانجا بالا می رد که متفکر متعصب اهل سنت ، و فقیه نامدار حنبلی ، ابوالفرج عبدالرحمن بن علی جوزی را به واکنش وا می دارد تا در رد این فتوا رساله ای بنگارد باعنوان الردعلی المتعصب العنید المانع من لعن یزید ، این فقیه حنبلی در این رساله آشکارا می نویسد که نفرین ولعن بر معاویه رواست دیباچه این رساله نیز متضمن نکات و و فواید تاریخی و کلامی چندی است که از منظر تاریخ اسلام بس مهم می نماید :
ابن جوزی می گوید که کسی از من در یکی از مجلس های وعظ پرسید که آیا بر یزید که بر حسین کرد آنچه را که کرد و دستور داد که در شهر مدینه یغما کنن ، نفرین روا است ؟ من بدو گفتم که همین کرده های یزید خود بسنده است و نیازی به نفرین ندارد و خاموشی بهتر است . باز گفت : این را می دانم ، مگر اینکه می خواهم بدانم بر او می توان لعن کرد ؟ من گفتم : آری دانشمندان پارسا که یکی از آنها احمد بن حنبل است ، آن را روا بداشتند . این سخن من به خواجه ای که حدیث خوانده بود مگر اینکه هنوز از عصبیت عامیانه نرسته بود رسید . آن را نپذیرفته و دفتری بساخت و در آن از یزید یاری نمود . آن د فتر را یکی از شاگردانم نزد من آورد و در خواست کرد که آن را رد بنویسم . من گفتم او را به کمی هوش و دانش می شناسم . و حدیث را هم آن کسی می تواند روایت کند که هوشمند باشد . او نه منقولات می شناسد و نه معقولات در می یابد و همان حدیث می خواند و درست از نادر ست آن و مقطوع از موصول آن و ... و تابعی از صحابی و ناسخ از نسخ باز نمی شناسد و نمی تواند میان دو حدیث جمع کند و عصبیتی عامیانه دارد . حدیثی را می پذیرد که به دلخواه او باشد ، اگر چه هم? فقیهان آن را بپسندند و به علم حدیث آشنا نیست و برای اثبات سخنان خویش حدیث هایی می آورد که دروغگویان بر زبان می رانند و او میان راستگو و دروغزن جدایی نمی نهد .
عبدالرحمن بن عیسی به من گفت که او حدیث سقیفه را نمی پذیرد و با اینکه بر سر زبان ها است وهمه آن را درست می دانند . در شگفتم که او را محدث می خوانند . اینکه روزی را بدیدم که مسلم بن یسار را از بزرگان صحابه می پنداشت .
بدو گفتم : مسلم از تابعیان است و او ناگزیر شد که از روی عصبیت بگوید که مانند صحابه است . او برای من حدیثی نوشت بدین گونه : ان الله لما خلق الخلق استلقی و وضع رجلا علی رجل ؛ و گفت که این را بایستی بخاری و مسلم روایت کرده باشند . من گفتم : این حدیث درست نیست و احمد بن حنبل و ابی داود و ترمذی دوست نمی داشتند که آن را روایت کنند و این را علتی است که من در منهاج الوصول الی علم الاصول خود یاد کردم . بدو گفتم که خبرهای صفات را من گرد آوردم ودرست و نادرست آن را از یکدیگر جدا ساختم . پاسخ داد که نپذیرفتن حدیث خوار شمردن راوی آن است . من گفتم مگر درباره حق باکی می توان داشت ؟ - این خواجه ، فقه هم نمی داند و حدیث هایی آورده که خلاف اجماع فقیهان بوده است . این را بدو گفتند . پاسخ داد من ناگزیر نیستم سخنان آنها را بپذیرم . او چنان که ابوطاهر بن صدر فقیه به من گفت یکی از دختران چهارگان? خود را به وکالت به مردی به زنی داد و صیغ? آن را خواند بی آنکه بگوید کدام را خواسته بود . این مرد در پشت سر گور احمد حنبل گوری برای خود کند و من بدو گفتم که چنین کاری پسندیده نیست . چه اینکه این زمین ها از آن هم? مسلمانان است و مانند مسجد است . دیگر اینکه تاکنون مردگان بسیاری در پیرامون گور ابن حنبل به خاک سپرده شده و زمین دست نخورده ای نمانده تا تو در آنجا به خاک سپرده شوی . مبادا استخوان مردگانی را شکسته باشی و این خود ناروا است .سوم اینکه در این گور ، پای تو نزدیک سر احمد حنبل خواهد بود و این بی ادبی است . دربار? کودنی این مرد ، محب الدین ابوالبقاء فقیه برای من گفت که نزد ابن الخشاب ، عبدالمغیث را بدیدم و سخن بدینجا کشید که مردی نذر کرده بود پیاده به حج برود و پیامبر فرموده که خداوند از رنجاندن این مرد خود را ، بی نیاز است . عبدالمغیث گفت : چگونه می شود خداوند از این گونه رنج ها که مرد به خود می رساند بی نیاز باشد با اینکه او به ما تکلیف ها کرده است . ما دریافتیم که او خدای را نیازمند به ما می پندارد . در نادانی و کودنی و گستاخی او همین بس که دفتری ساخته و در آن از یزید یاری نموده و از من خشمگین شد که چرا از حسین یاری نموده ام و به یزید بد گفته ام . پس دوستم به من گفت : مرا راهنمایی کن و آنچه درست است به من بگو و بدومنگر . من گفتم که اگر این خواجه می گفت که بهتر است ما روزگار خویش را در نکوهش هیج کس بیهوده نسپریم، کسی با او ستیزه نمی کرد ، مگر اینکه او با کسی که نکوهش نکوهیده ای روا می دارد درافتاد . این خود نادانی است ؛ چه بزرگان از دانشمندان مانند احمد بن حنبل آن را روا بداشتند و قاضی ابویعلی محمد بن الحسین بن الفراء در المعتمد فی الاصول این را از او آورد وقاضی ابی الحسین محمد بن قاضی ابو یعلی هم دفتری بساخت و در آن کسانی را بر شمرد که شایست? لعن هستند و در میان آنها یزید را یاد کرد و گفت آنکه از نفرین بر او می پرهیزد یا نمی داید یا مردی است دو روی و آنچه می گویند که دیندار هیچگاه بر کسی نفرین نمی کند در جایی است که شایستگی آن نباشد . من به دوستم گفتم که این است خطا و نوشت? قاضن ابی الحسین و نگارش او .
پس از این دیباچه ، ابن جوزی سخن خود را در چهارده فصل ، بسط داده است . در نخستسن فصل ، او حدیث هایی را آورده که مربوط می شود به لعن کسانی که در تبهکاری به یک صدم یزید هم نمی رسیده اند . فصل های دوم تا نهم نیز به سرگذشت و زندگی یزید اختصاص دارد و در آنها به رفتار زشت او با امام حسین ( ع ) و سر برید? آن حضرت و خاندان بزرگوارش و نیز به رفتار یزید با مردم مدینه به تفصیل پرداخته شده و از این جهت این فصول به مقتلی مانند است . در فصل های دهم تا چهاردهم نیز ابن جوزی به رد گفته های شیخ مذکور در دیباچه همت گماشته است . از نوشت? ابن جوزی بر می آید که آن شیخ یزید را فرمانروایی می دانسته که مردم با او بیعت کرده و همه از او خشنود بوده اند مگر پنج نفر . نیز این باور بوده که ازپیشوا باید پیروی کرد ، هر چند که ستمکار باشد ؛ به ویژه یزید از سوی معاویه برای فرمانروایی برگزیده شده بوده ؛ یعنی همان کسی که رسول اسلام ( ص ) درباره اش فرموده است : « خدایا او را راهبر و راهمنا کن و راه بدو بنمای » . شیخ مذکور یزید را مردی بخشنده و اهل قرآن معرفی کرده و حسین ( ع ) را شوریده برچنین فرمانروایی می دانسته است ؛ البته ، ابن جوزی تمام این موارد را بطور مشروح و به شایستگی رد کرده است .
این بحث ، پس از ابن جوزی هم ادامه می یابد ؛ چنان که سعدالدین تفتازانی هم در کتاب های شرح المقاصد و شرح العقائد النسفیة ، لعن بر یزید را روا دانسته و منع کسانی مانند غزالی را به هراس آنها از گستاخی مردم و لعن دیگر خلفا نسبت داده است .
بی گمان سخن تفتازانی در این زمینه ، تأثیر پذیرفته از پرورش او در ایران و بهره گرفته از آموزه های شیعیان بوده است . با این حال ، در همین فضا داریم متفکرانی را که دربار? لعن و یا عدم لعن یزید موضع توقف اختیار کرده اند ؛ از آن جمله است قاضی کمالدین میبدی ( م 909 ق ) در شرح دیوان امیرالمؤمنین علی (ع ) که ضمن یاد کرد از سخن تفتازانی در شرح المقاصد و شرح العقائد النسفیة ، بر آن است که :
و حق کلام آنکه اگر کسی در نفس گر ملعون باشد ، چه حاجت که زبان خود را به لعنت او آلوده کنی و اگر ملعون نباشد ، او را لعنت تو هیچ زیان نخواهد بود و تو آثم گردی و متصف به بد گفتن شوی .